در دورهی دبیرستان، اطلاعاتم از مغزِ انسان کاملتر شد؛ یکی از پیچیده و شگفتانگیزترین اعضای بدن که از میلیاردها نورون یا سلول عصبی تشکیل شده و کار اصلیاش، دریافت اطلاعات و پردازش آن است.
اما دستاورد دیگرم، مرا بیش از گذشته، متوجه این عضو بزرگ اما کوچک در جمجمهام کرد؛ وقتی فهمیدم که فکر، هوش، احساس، حافظه، خلاقیت و خیلی دیگر از تواناییهای انسانی که به آن مینازیم، از این عضو سهحرفی بال و پر میگیرند.
و این روزها، به این باور رسیدهام که برای قدمزدن در دنیای انسانی، باید بتوانم خوب فکر کنم و از مغز مبارکم، خوب کار بکشم. حالا خبر خوب برای من، این است که دریافتهام، روانشناسان معتقدند که برخلاف باور رایج، انسان میتواند اصول، شیوهها و مهارت صحیح فکرکردن را بیاموزد.
در این شماره از صفحهی چراغراهنما، میخواهیم کمی به موضوع فکرکردن بپردازیم و تنها اشارهای هر چند کوتاه داشته باشیم به خلاقیت یا تفکر خلاق که یکی از میوههای ارزشمند درخت مغز است. در شمارههای بعدی چراغ راهنما، این موضوع را بیشتر بررسی میکنیم.
- جادوی تفکر!
نوزاد چند ماههای را در نظر بگیرید که در اتاقی مشغول تماشای میز، صندلی یا اسباببازیهایش است. حالا یکی از اشیای اتاق، توجهاش را به خود جلب و او تلاش میکند به سمتش برود. حالا شما کمی تلاش کنید تا او را بخندانید! احتمالاً اگر برای کودک خیالی، اداهای وحشتناک در نیاورید، او خواهد خندید.
درواقع کودک قصهی ما برای درک جهان اطرافش، سه قدم برداشته:
قدم اول: با چشم، گوش و دیگر حواسش، محرکات دیداری و شنیداری اطرافش را دریافت کرده.
قدم دوم: آنها را درک نموده و برای برقراری ارتباط با آنها، اندیشیده.
قدم سوم: پس از تجزیه و تحلیل، نسبت به آنها واکنش نشان داده.
قدم دوم، همان اتفاقی است که به آن فکرکردن میگوییم. درواقع تفکر، شامل هر نوع فعالیت ذهنی است که به یک عکسالعمل، حل یک مسئله، تصمیمگیری یا فهم مطلب کمک میکند.
شاید تصور کنید که قدم اول یا قدم سوم، تنها از طریق حواس پنجگانهتان تحقق مییابد و هیچ ربطی به مغز مبارکتان ندارد، اما سخت در اشتباهید. از نگاه زیستشناسان، حتی دیدن و شنیدن هم به واسطهی چشم و گوش، اما از طریق مغز انسان امکانپذیر خواهد شد.
- تفاوت مغز با ذهن!
یک دستگاه کامپیوتر خانگی را در نظر بگیرید. این دستگاه از قطعاتی تشکیل شده که داخل کِیس کامپیوتر قرار دارد و کار پردازش و تحلیل اطلاعات را انجام میدهند. این قطعات، شبیه مغز انسان است که در جمجمهی ما قرار دارد. بهعبارت دیگر، مغز، پایگاه فیزیکی ذهن است.
اما در همانحال، وقتی رایانهی شما روشن است، چیزهایی روی صفحهی نمایشگر کامپیوتر ما ظاهر میشود که نمود عینی و بیرونی رایانهی شماست؛ این اطلاعات و تصاویر، شبیه ذهن انسان است.
- انواع تفکر؟
روانشناسان به موضوع تفکر، از جنبههای مختلف پرداختهاند؛ اما نگاه اصلیشان، بررسی تفکر کاربردی در زندگی است. یعنی همان ویژگیای که ما را از دیگر موجودات، متمایز میکند. آنها معتقدند این گونه تفکر، پیشنیاز اساسی ورود به زندگی عقلانی و اخلاقی است.
اما تفکرِ کاربردی را به سه بخش تقسیم کردهاند:
۱. تفکر تصمیمگیری: وقتی بر سر دو یا چندراهیهای زندگی قرار میگیرید، کدام مسیر را انتخاب میکنید؟
۲. تفکر حل مسئله: وقتی در مسیر زندگی، برایتان مشکلی پیش میآید، به چه راهحلی میاندیشید؟
۳. تفکر خلاق: برای رسیدن به اهداف زندگی، آیا مسیرهای تکراری را انتخاب میکنید یا به فکر راهها و تجربههای تازه هستید؟
- خلاقیت!
خلاقیت، مجموعهای از تواناییهایی است که شما را به سوی ایجاد افکار، ایدهها و راههای جدید هدایت میکند. نکتهی مهم در مورد خلاقیت، آن است که بدانید، تفکر خلاق فقط دربارهی هنر و یا موسیقی صدق نمیکند؛ اگر معلم ریاضی شما مسئلهای را از نگاه خودش حل کرده، شما میتوانید برای حل آن مسئله، با اتکا به تفکر خلاقانه، مسیرهای دیگری را امتحان کنید؛ یا اگر معلم فارسی شما، مفهوم مصرعی را از نگاه خودش بیان کرده، شما میتوانید به مفاهیمی جدید از نگاه خودتان فکر کنید.
نکتهی دیگر اینکه نباید خلاقیت را با تنبلی و نداشتن مهارت، یکی گرفت. کسی میتواند مسئلهی ریاضی را به شکلی خلاقانه حل کند که به آن مبحث درسی اشراف کامل داشته باشد و روش حل معمول و تکراری آن مسئله را بداند.
- تقلید!
نقطهی مقابل خلاقیت، تقلید است و اگر بخواهید میزان خلاقیت خودتان را در زندگی بررسی کنید، یکی از راههایش این است که ببیند در تصمیمگیریهای ریز و درشت زندگی، مستقلید یا مقلد؟
برای اینکه این موضوع برایتان روشنتر شود و میزان خلاقیت خودتان را بسنجید، ببینید برای چهتعدادی از این نمونه سؤالها، دلیلی در ذهنتان دارید:
۱. آیا دلیلی برای انتخاب رشتهی تحصیلیتان دارید؟ (انتخاب خودتان بوده یا بهخاطر حرف والدین یا بهتقلید از دوستی نزدیک، این رشته را انتخاب کردهاید؟)
۲. آیا دلیلی برای انتخاب مدل لباسهایتان دارید؟ (انتخاب خودتان بوده یا...)
۳. آیا دلیلی برای انتخاب کلاسهای تابستانی خود دارید؟
یاد این شعر از مولوی عزیز افتادم که بسیاری او را خلاقترین شاعر میدانند:
خلق را تقلیدشان بر باد داد / ای دوصد لعنت براین تقلید باد...
- مغازهی دودهنهی دلیرآقا!
خاطرههای فراوانی از جناب «مغز» در دورهی نوجوانی دارم؛ از وقتی که معلم میگفت: «مگه مغزت رو اجاره دادی پسر...» گرفته تا وقتی که مغزم سر کلاس ریاضی، به تعطیلات میرفت. اما خوشمزهترین آن مربوط به دورهی متوسطهی اول بود؛ وقتی که بچهها زنگهای تفریح، توی حیاط درندشت مدرسه، مثل اسب میدویدند و حسابی انرژی و گاهی هم آتش میسوزاندند.
بوفهی مدرسهی ما برخلاف حیاط، خیلی کوچک بود و بچهها برای اینکه مغزشان از کار نیفتد، یا باید کلی هلههوله از خانه میآوردند، یا صبر میکردند تا زنگ بخورد و یکراست بروند سراغ دلیرآقا!
تا زنگ خانه میخورد، صف جلوی مغازهی دودهنهی دلیرآقا، عین صف صبحگاه، دور و دراز میشد و دلیرآقا هم با دلیری تمام، ساندویچها را تند و تند، لای کاغذ میپیچید و همراه با نوشابه، تحویل بچهها میداد.
غذای ویژهی دلیرآقا، ساندویچ مغز بود؛ ساندویچی که بچهها میگفتند برای اولینبار، خودش آن را اختراع کرده؛ مغز زعفرانی همراه با زردهی تخممرغ و کلی ادویههای مخصوص، همراه با سس طلایی عجیب و... نزدیک بود یادم برود؛ نان اضافهی تَفت داده شده در روغن!
بچهها میگفتند همین ساندویچ مغز خلاقانه، زندگی دلیرآقا را از این رو به آن رو کرده است؛ البته آن روزها من خیلی به این حرفها کاری نداشتم. مهم این بود اگر هفتهای یکبار، مغز خلاقانهی دلیرآقا به شکم مبارکم نمیرسید، مغزم کار نمیکرد؛ یعنی رابطهی بسیار مستقیمی بین شکم من با مغز برقرار بود و از همان روزها، ماجرای مغز، آن هم از نوع خلاقانهاش، ماجرایی حیاتی و مهم شده بود.
اما حالا و بعد از ۳۰ سال، از زاویهی دیگری به ساندویچهای مغز دلیرآقا نگاه میکنم؛ اینکه اگر او هم مثل بقیهی همکارانش ساندویچ مغز درست میکرد و در مسیر طبخ آن، هیچ تغییری ایجاد نمینمود، آیا باز هم آن همه طرفدار، جلوی مغازهاش صف میبستند؟
نظر شما